جدول جو
جدول جو

معنی شادمان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شادمان کردن
(خَ دَ خَ دَ)
شاد کردن. خوشحال کردن. اجذال:
کسی را که فردا بگریند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 235).
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند.
حافظ.
- امراءه ساره، زن شادمان کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ رِ کَ نَ کَ دَ)
شادی کردن. نشاط. تنشط. اهتزاز: بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم... (گلستان). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگیری نمودند. (گلستان).
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ غَ دَ)
شادمان کردن. حبور. حبر
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ اَ تَ)
شاد کردن. اجذال:
شادان جز او را که کند از جانور سیم و زرش
بیطاعتی میراث داد این را ز ملک ظاهرش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گُ ذَ دَ)
چاییدن. سرما خوردن. بسرماخوردگی مبتلا شدن. زکام کردن. نزله کردن. رجوع به چاییدن و سرما خوردن و زکام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو اَ کَ دَ)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن:
تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را
پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی.
عنصری.
شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ شِ نَ / نِ یِ خَودْ / خُدْ بَ تَ)
خوشحال شدن. شاد شدن. ابتهاج:
بنظم آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن.
فردوسی.
شود شادمان دل ز دیدارشان
ببینم روانهای بیدارشان.
فردوسی.
دلم شادمان شد به تیمار اوی
بر آنم که هرگز نبینمش روی.
فردوسی.
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن
آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریدمان کردن
تصویر ریدمان کردن
((~. کَ دَ))
کاری را از روی ناشی گری خراب کردن
فرهنگ فارسی معین